در سال 2007، بولتن چهل و پنجمین سالگرد خود را با یک ضمیمه ویژه (تصویر) جشن گرفت که بسیاری از نویسندگان و منتقدان خود را گرامی داشت. در میان آنها جف مید، روزنامهنگار بود که ستونش، بک چت، خواندنی ضروری برای بیش از یک نسل از مهاجران در بلژیک شد.
مردم اغلب از من می پرسند که Backchat چگونه شروع شد.
در واقع، آنها نمی کنند. هیچ کس نپرسیده است که چگونه شروع شد. در واقع، اکنون که این موضوع مطرح شده است، مدتی طول کشید تا توالی وقایع را به یاد بیاورم.
و مانند بسیاری از چیزها در تجربه من، به نوعی اتفاق افتاده است.
در اصل، Backchat یک ستون موتوری بود. اما زمانی که داشتم ماشینهای جدید شیک را آزمایش میکردم بیشتر درباره آنچه برایم اتفاق افتاد مینوشتم تا خود ماشینها، بر این اساس که افرادی که هوس اسببخار و پیستون و چیزهای دیگر داشتند احتمالاً در حال خواندن مجله ماشین هستند.
سپس سردبیر آن روز به من پیشنهاد کرد که ستونی در مورد زندگی در بلژیک بنویسم، از جایی که اریک کندی، نویسنده باسابقه بولتن، آن را رها کرد.
من برای مدت کوتاهی بیشتر از زندگی در بروکسل ایستادم. مسلح به فیلمنامههای چند فیلم پس از جنگ درباره زندگی روزنامهای، مستقیماً در چشمان رئیس نگاه کردم و غرغر کردم: “یک ورق کاغذ خالی بده.”
او این کار را کرد و من مجبور شدم هر هفته آن را پر کنم. یادم میآید که یک روز در میان هرج و مرج خانگی، خالی جلوی برگهی سفیدم نشستم و آنقدر ناامید شدم که اولین چیزی که به ذهنم رسید را تایپ کردم. آنچه در صفحه ظاهر شد این بود: “چگونه می توانم یک ستون (خالی) با Meadelets فریاد زیر پاهایم بنویسم؟”
این یک نوع فرمول بود، و خودداری خانواده، پس از هر بحران، کوک یا فاجعه، تبدیل شد و باقی می ماند: “حداقل این یک ستون است!”
آنچه مردم اغلب می پرسند این است که آیا Backchat ساخته شده است یا خیر. جواب هرگز، حتی داستان گربه مرده داخل سطل زباله و داستان زنگ موبایل نیست. و حتی از من در مورد ماهی قرمز باردار نپرسید.
بقیه، همانطور که می گویند، هیستری است.
این مقاله برای اولین بار در بولتن در 13 سپتامبر 2007 منتشر شد